سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

روز های پاییزی!

سلام نازنینم! این روزا مامان کلی سرش شلوغ شده!! از اول هفته به امید خدا دارم میرم مدرسه ای که عمه زهرا میره،36تا دانش آموز کلاس پنجمی با مزه دارم که حسابی خسته ام میکنن ولی خیلی بانمکن! من کلاس پنجمیم و عمه زهرا کلاس ششمی! هفته پیش که خبر دادن برم سر کلاس اونقدر استرس تورو داشتم که بازم رگ گردنم شدید گرفت!! از اونجایی که دست مامان طیبه شکسته و تا آخر این هفته باید تو گچ باشه اصلا روم نمیشد تورو هرروز بذارم و برم سرکار،داشتم از رفتن پشیمون میشدم که مادرجونت فهمید و کلی منو بابت ضعیف بودنم و زود تسلیم شدنم دعوا کرد(از اونجاییکه مامان خانم ما تو جوونی کلی فرصت شغلی داشته و فرصت سوزی کرده و الان که همه از دورش پراکنده ش...
14 مهر 1393

پارسای عزیزم خوش اومدی!

پنجمین نوه ی مامان طیبه روز 30 شهریور دنیا اومد!!!روز دنیا اومدنش ما کرمان بودیم ولی بدو بدو اومدیم که تو جشن دنیا اومدنش گل پسرو ببینیم!یه پسر خوشگل و مامانی             قدمش مبارک باشه عمه طاهره!!     پسر کوچولوی دو ساله و یک ماهه ی مامان توی این یکی دو ماهه حسابی پیشرفت زبانی داشته،کلمه های فارسی خیلی زیادی یاد گرفته و با اون لحن شیرینش حسابی دل از منو باباش میبره! تو اوج دپرسی و ناراحتی با یهویی بغل کردنش،با مامان گفتنش،با بوسیدنش دنیام عوض میشه!زنده و نامدار باشی تمام سهم من از دنیا...   شازده پسر شمردن فارسی رو تا 20ارت...
6 مهر 1393

آخرین روزهای تابستانه

سلام نازنینم! یه خورده وقفه افتاد تو نوشتن روزمره هامون!ببشید!! یه چند روز قبل از تولدت واسه عمه زهرا خواستگار اومد و تو چند هفته مراسم نامزی و عقدکنون داشتیم شما الان دو تا عمو مرتضی داری.ایشالا که همه خوشبخت و شاد باشن! بعد از مراسم نامزدی عمه ،منو شما رفتیم کرمان!من که دلم حسابی تنگ تنگ شده بود شمام از گریه های جدا شدنت از مادر جون و پدر جونت معلوم بود که دیگه دلتنگی کردن و بلد شدی. بیشتر از سه ماه کرمان نرفتیم و تو این مدت کلی اتفاقای خوب افتاده بود!آرام کوچولو دنیا اومده!فرزاد نامزد کرده،دو سه تا هم عروسی داشتیم که ما نبودیم   این عروسک خوشگل آرام خانم هستن!سومین نتیجه خانواده بعد از شازده پ...
5 مهر 1393
1